ماه شب چهارده بود. ماه تمام بود و شبی بسیار زیبا بود، تعدادی دوست خواستند كه نیمه شب به قایق سواری بروند. می خواستند قدری تفریح كنند، وارد قایق شدند، پاروها را برداشتند و شروع به پاروزدن كردند و مدت های زیاد پارو می زدند. وقتی كه سپیده زد و نسیم خنكی وزید، قدری به حال آمدند و گفتند، "ببینیم چقدر رفته ایم، تمام شب را پارو زده ایم!"
ولی وقتی خوب از نزدیك مشاهده كردند دیدند كه درست در همانجایی قرار دارند كه شب پیش بودند. آنوقت دریافتند كه چه چیزی را فراموش كرده بودند: آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود تا طناب قایق را از ساحل باز كنند!
و در این اقیانوس بی پایان هستی، انسانی كه قایقش را از این ساحل باز نكرده باشد، هرچقدر هم كه رنج ببرد و فریاد بزند، به هیچ كجا نخواهد رسید.
ولی وقتی خوب از نزدیك مشاهده كردند دیدند كه درست در همانجایی قرار دارند كه شب پیش بودند. آنوقت دریافتند كه چه چیزی را فراموش كرده بودند: آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود تا طناب قایق را از ساحل باز كنند!
و در این اقیانوس بی پایان هستی، انسانی كه قایقش را از این ساحل باز نكرده باشد، هرچقدر هم كه رنج ببرد و فریاد بزند، به هیچ كجا نخواهد رسید.
برترین مقاله های رشته های روانشناسی و مدیریت با تمام گرایشات
كه ,شب ,قایق ,تمام ,پارو ,باز ,شب را ,تمام شب ,ساحل باز ,پارو زده ,را پارو
درباره این سایت