محل تبلیغات شما

بزرگان مدیریت و داستان های مدیریتی



در جهت یاری و کمک به هموطنان عزیز و نیز ارائه آموزش های لازم در جهت پیشگیری از ابتلا عزیزان به ویروس کرونا کانال تلگرامی با آیدی زیر را راه اندازی نموده ایم که اطلاعات جامع و کافی را در مورد ویروس "کرونا" منتشر می نماید. @salamat14   
 آیدی ادمین @hmazahere

با ورود به اینستاگرام اینجانب حمید مظاهری راد و ثبت درخواست تان مقالات متعدد در زمینه های یاد شده را بصورت رایگان درخواست دارید.ضمنا آیدی تلگرام اینجانب نیز hmazahere@ برای همین منظور و خدمت رسانی در اختیارتان قرار می گیرد.معتقدم که زکات علم نشر آن می باشد.

در ضمن دهکده سلامتی خدمتی دیگر در جهت گام نهادن به دنیای متفاوت با مشخصات زیر در اختیارتان خواهد بود.

دهکده سلامتی مظاهری راد:
دهکده سلامتی را به دوستان خود با آدرس زیر معرفی کنید چرا که این گروه تلخیصی از مطالب ضروری برای سلامتی تان میباشد. در این گروه تحت هیچ شرایطی تبلیغ انجام نگرفته و فقط مسائل مهم و کاربردی منتشر میشود.دوستان عزیز می توانند در صورتیکه مشکلی درمانی داشته و یا خواهان پیشگیری و درمان هستند با شماره ی تلفن اینجانب 09144075611 از طریق تلگرام مشکل خویش را مطرح سازند تا از طریق کارشناسان و متخصصان پاسخ مناسب دریافت دارند. این گروه نیازهای مهم سلامتی شما را تا حد زیادی برطرف کرده و زندگی بهتری را با این گروه تجربه نموده و گره های روانی و امراض جسمانی تان تا اندازه ی زیادی برطرف میشود.
https://telegram.me/salamat14

و آیدی salamat14@


صاحب کارخانجات بیسکوئیت تینا در خاطراتش
آورده است:
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می  کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی  باعث نیتی مشتریان می شده است
مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت:
بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.
نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.
فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم:
این برای چه است؟
گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون.
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.
به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.
به ذهن خلاق خود ایمان داشته باشید



وقتی کریستف کلمب ، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت ، ملکه ی اسپانیا به افتخارش سوری ترتیب داد.درباریان سر میز با تمسخر گفتند : کاری که تو کرده ای هیچ کار مهمی نیست. ما هم می دانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی ، از آن سوی برمی گردی . ملکه اسپانیا پاسخ را از کریستف خواست ، کریستف تخم مرغی را از خوان برداشت و به شخص پهلویی خود گفت : این را بر قاعده بنشان ! او نتوانست . تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن ابا کرد . گفتند : تو خودت اگر می توانی این کار را بکن ! کریستف ته تخم مرغ را بر سطح میز کوبید ، ته شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد . همگی زدند زیر خنده که ما هم این را می دانستیم . گفت : آری می دانستید اما نکردید ، من می دانستم و عمل کردم.علم بی عمل ارزشی ندارد؟

از مردی که صاحب گسترده‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند : راز موفقیت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت : زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت : به جای گدایی کردن بیا با هم معامله‌ای کنیم. پرسیدم : چه معامله‌ای؟  گفت : ساده است. یک بند انگشت تو را به ده پوند می‌خرم.  گفتم : عجب حرفی می‌زنید آقا ، یک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم؟ بیست پوند چطور است؟ شوخی می کنید؟ بر عکس، کاملا جدی می گویم. جناب من گدا هستم، اما احمق نیستم.  


 او هم‌چنان قیمت را بالا می‌برد تا به هزار پوند رسید. گفتم : اگر ده هزار پوند هم بدهید، من به این معامله‌ی احمقانه راضی نخواهم شد.  گفت : اگر یک بند انگشت تو بیش از ده هزار پوند می‌ارزد، پس قیمت قلب تو چقدر است؟ در مورد قیمت چشم، گوش، مغز و پای خود چه می‌گویی؟ لابد همه‌ی وجودت را به چند میلیارد پوند هم نخواهی فروخت؟  گفتم : بله، درست فهیمیده‌اید.  گفت : عجیب است که تو یک ثروتمند حسابی هستی، اما داری گدایی می‌کنی.  از خودت خجالت نمی‌کشی؟ گفتۀ او همچون پتکی بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد. ناگهان بیدار شدم و گویی از نو به دنیا آمده‌ام. اما این بار مرد ثروتنمدی بودم که ثروت خود را از معجزه‌ی تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدایی کردن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم. حال شما بگویید که اگر امروز اولین روز تولد شما بود، چه راهی را در پیش می‌گرفتید و چه می‌کردید؟.



ماه شب چهارده بود. ماه تمام بود و شبی بسیار زیبا بود،  تعدادی دوست خواستند كه نیمه شب به قایق سواری بروند. می خواستند قدری تفریح كنند،  وارد قایق شدند، پاروها را برداشتند و شروع به پاروزدن كردند و مدت های زیاد پارو می زدند. وقتی كه سپیده زد و نسیم خنكی وزید، قدری به حال آمدند و گفتند، "ببینیم چقدر رفته ایم، تمام شب را پارو زده ایم!"
ولی وقتی خوب از نزدیك مشاهده كردند دیدند كه درست در همانجایی قرار دارند كه شب پیش بودند. آنوقت دریافتند كه چه چیزی را فراموش كرده بودند: آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود تا طناب قایق را از ساحل باز كنند!
و در این اقیانوس بی پایان هستی، انسانی كه قایقش را از این ساحل باز نكرده باشد، هرچقدر هم كه رنج ببرد و فریاد بزند، به هیچ كجا نخواهد رسید.




باب چپمن مدیرعامل یک شرکت بزرگ به نام Barry Wehmiller بود . در سال 2008 با رکود اقتصادی شدیدی که در آمریکا به وجود اومد این شرکت آسیب بزرگی دید. این آسیب در حدی بود که ظرف یک شب حدود 30 درصد سفارشاتشون رو از دست دادند. رقم بسیار بزرگیه. کار به جایی رسید که نمی تونستن از عهده پرداخت حقوق پرسنل بر بیان. چه باید می کردن؟ ساده ترین راه تعدیل نیرو بود. کاهش تعداد نیروها برای اینکه بتونن هزینه هاشون رو کاهش بدهند. لازم بود حدود 10 میلیون دلار پس انداز کنند. هیئت مدیره بحث تعدیل نیرو رو تایید کرد. اما باب به عنوان مدیر عامل مخالفت کرد. باب چپمن به سر شماری (تعداد فیزیکی افراد) یا Head Account معتقد نبود، او معتقد به دل شماری یا Heart Account بود. خوب با این اعتقاد میبینیم که خیلی سخته که تعداد قلب ها رو کم و یا تعدیل کنیم. باب چه کرد؟

 به یک برنامه مرخصی اجباری بدون حقوق به مدت یک ماه برای همه پرسنل از جمله خودش فکر کرد. یعنی همه پرسنل از بالا تا پایین سازمان یک ماه حقوق نگیرن و برن مرخصی. افراد هر وقت که می خواستن به انتخاب خودشون میتونستن برن و از این مرخصی استفاده کنن. یعنی در واقع همه افراد در طول سال، یک ماه کمتر حقوق میگرفتن.
باب خیلی زیبا این مطلب رو به پرسنلش اعلام کرد.

به جای اینکه تعدادی از ما خیلی درد و سختی بکشن (تعدیل بشن) همه ی ما کمی درد و سختی می کشیم. نتیجه این نوع عنوان کردن مطلب افزایش دلگرمی در افراد بود.
اتفاق جالبی افتاد و اون این بود که پرسنل باب در این واقعه به هم کمک کردند. کسایی که وضع مالی بهتری داشتند، به جای کسی که وضعش خیلی خوب نبود رفتن مرخصی. بعضیها تا 6 هفته رفتن مرخصی بدون حقوق تا همکارشون 2 هفته بره مرخصی.

یک رهبر فضای امنی برای همکارانش ایجاد میکنه تا در این فضای امن دلگرمی افزایش پیدا کنه و افراد به هم اعتماد کنند.  





۱- مسئله بزرگی که امروزه مطرح است این است که چشمان خود را درست باز کنیم و بجای آن که به جزئیات مسائل فکر کنیم از دید کلان به آنها نگاه کرده و کل آن را ببینیم و با توجه به کل اقدام لازم را به عمل آوریم.

۲- اگر با دیگران همکاری نکنیم و همرنگ جماعت نشوید هر چقدر که تلاش کنید و زرنگ باشید ، بازهم قادر به پیشرفت و ترقی در محیط کار نمی شوید.

۳- هر وقت به شما اهانت می شود و یا تحقیر می شوید درباره آن فکر کنید و علل آن را جستجو کنید . انگیزه رئیس شما چیست و چرا به شما عذاب می دهد شاید خود او مشکل دارد و احساس امنیت و اعتماد به نفس خود را از دست داده است.

۴- با خود خلوت کن ، در گوشه ای بنشین و فکر کن صبر و حوصله داشته باش . اجازه بده دیگران هر چه می خواهند بگویند . آن قدر مقاومت کن تا خسته شوند و پی کار خود بروند.

۵- گاو شیر نمی دهد ، مگر آن که شیر آن بدوشید ، آن هم قطره قطره بدوشیم . رئیس مثل گاو است . همان طور که گاو ها با هم فرق دارند ، رئیس ها با هم فرق دارند . گاوی داریم که کم شیر می ده ولی همیشه می ده ، گاوی هم داریم که ده من شیر میده اما به یکباره ظرف را سر نگون می کنه.

۶- ذهن آدمها مثل چتر نجات کار می کند . چتر نجات موقعی کار می کند که باز باشد.

۷- زندگی خانوادگی و زندگی در محیط کار پستی و بلندی دارد . همه این تجربه ها در کتاب ها ثبت شده است .مردم بسیاری در جای جای این جهان پهناور مشکلات و فرصت های شما را داشته اند . لازم نیست دوباره بروید چرخ گردونه اختراع کنید . برای شما گران تمام می شود . کاری را که دیگران شروع کرده اند شما به پایان برسانید و به این ترتیب کفایت خود را نشان بدهید.

۸- تحلیل مدیریت را همین امروز انجام بده . تحلیل مدیریت از قرار زیر می باشد

نقاط قوت : نقاط قوت خودمان را بشناسیم و گام نخست را در جهت آن بردارید.

نقاط ضعف : نقاط ضعف خود را تشخیص بدهیم و در جهت رفع آنها بر آیید.

فرصت ها : فرصت ها را ارزیابی کنید و به موقع از آنها بهره برداری کنید.

خطرات : خطر ها را پیش بینی کرده و از آنها بپرهیزید.

۹- نقشه ها و برنامه های مدیر را دست کم نگیرید مگر آنکه نقشه های شما خیلی بهتر باشد.

۱۰- اگر فکر می کنید دیگران درباره شما چگونه قضاوت می کنند ، ناراحت نشوید . آنها هم نگران آن هستند که شما درباره آنها چه فکر می کنید…. در مورد مدیر و ارشد ضعف نشان ندهید همین که احترام آنها را رعایت کنید کفایت می کند.

برگرفته از کتاب مدیر موفق کارمند موفق



مردمانی که در سواحل اقیانوس اطلس زندگی می کنند به صید خرچنگ آبی مشغولند. آنها خرچنگ هایی را که صید می کنند در سبد می اندازند. اگر فقط یک خرچنگ در سبد باشد، روی سبد درپوش می گذارند؛ اما وقتی چند خرچنگ صید کرده باشند، هرگز درپوش سبد را نمی گذارند. چون هرکدام از خرچنگ ها برای بیرون آمدن، دیگری را به کناری می کشد. بنابرای هرگز هیچ کدام موفق به فرار نمی شوند.

این شیوه ی انسان های ناموفق است. آنها دست به هر کاری می زنند تا دیگران را از پیشرفت باز دارند و مانع جلو رفتن آنها شوند. آنها برای نگهداشتن دیگران در سبد،از هر وسیله ای استفاده می کنند.

هرگز در دام ساکنان سبدها گرفتار نشوید.

مردی بار سنگینی از نمک بر پشت الاغش گذاشته بود و به شهر میبرد تا آنها را بفروشد در مسیر به رودخانه ای رسیدند هنگام رد شدن از رودخانه پای الاغ سر خورد ودرون آب افتادالاغ وقتی بیرون آمد بار نمک در آب حل شده بود و بارش سبکتر شده بود
روز بعد مرد و الاغ بار دیگر راهی شهر شدند وبه همان رود رسیدند الاغ با بخاطر داشتن اتفاق دیروز خود را به درون آب انداخت و بار خود را سبکتر کرد.
مرد که بسیار ناراحت شده بود با خود گفت:اینطوری نمیشود. باید به جای نمک چیز دیگری برای فروش به شهر ببرم.
فردای آنروز مرد مقدارزیادی پشم بار الاغ کرد هنگام گذشتن از رودخانه الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت اما وقتی بلند شد مجبور شد باری چند برابر قبل را تا شهر حمل کند.
.
.
نتیجه:بسیاری از مشکلات ما در زندگی ناشی از این است که متوجه تغییرات نمیشویم و با استراتژیهای قدیمی به استقبال شرایط جدید میرویم.
.
استراتژی ای که دیروز عامل موفقیت ما بود ،معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد!



داستانی جالب از یک مدرس استراتژی به نقل از عصر ایران:

قبل از اینکه درس مدیریت بخوانم، همیشه واژه‌های استراتژی کسب و کار» و استراتژی فردی» برایم جذاب بودند. همیشه دوست داشتم استراتژی» بدانم و بفهمم. برایم مثل قلعه ای می ماند در دوردستها: عظیم، خیره کننده و سرشار از رمز و راز.
در دوران دانشگاه، درسها را یکی پس از دیگری به سرعت گذراندم تا نوبت به درس استراتژی برسد. روز موعود فرا رسید. سر کلاس درس نشستم و تمام جسم و جانم را متمرکز کردم تا مفهوم این واژه اسرارآمیز را درک کنم.
قلعه استراتژی فردی
جلسات یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و من همچنان سیراب نشده بودم. آنچه میشنیدم بسیار تئوریک بود…
به سراغ کتابها رفتم. دیوید را خواندم. مینتزبرگ و هکس و تامسون و شواترز و پورتر و کیم و راملت و …
حسم بهتر شد. اما هنوز بیشتر می خواستم. آن سالها به تازگی به یک پست مدیریتی ارتقا پیدا کرده بودم و هنوز احساس میکردم استراتژی باید ذهنم را بازتر کند. قلعه را دیده بودم. درها را باز کرده بودم. راهروهای قلعه را گشته بودم. اما تو گویی که اتاقی در تاج قلعه بود که هیچکس راه آن را نشان نمیداد و هیچ راهرویی به آنجا منتهی نمیشد.
مدتی نگذشته بود که به حادثه ای، معلم استراتژی» شدم. کلاسی بود و دانشجویانی که عمدتاً از مدیران کسب و کار بودند و ظاهراً چند مدرس را به اعتراض تغییر داده بودند و فرصتی دست داد تا من در کلاس آنها حاضر شوم. از سال ۸۵ آموزش استراتژی را آغاز کردم و مجموعاً حدود ۱۵۰۰ نفر را تعلیم دادم: در بیش از چهل دوره و هر دوره چهل ساعت…
قلعه را به آنها معرفی میکردم و آنها را دور تا دور آن میگرداندم و راههای پیدا و پنهان را نشان میدادم. اما خود میدانستم که این قلعه را اتاقی است که خود هرگز راه بدان پیدا نکرده ام.

سالها گذشت…

یک روز، در گوشه یک نمایشگاه، فرصتی دست داد تا با مدیری بر سر میز بنشینم که گردش مالی سازمانش، با درآمد نفتی کشورم قابل مقایسه بود! در لا به لای حرفهای دوستانه و گزارش کارها و …، حرف از مدیریت شد و گفتم که در کنار فروشنده بودن، معلم» هم هستم و استراتژی» هم درس میدهم.
پرسید: استراتژی را چگونه تعریف میکنی؟ کمی فکر کردم. آنها که استراتژی را میشناسند میدانند که ده ها تعریف وجود دارد که برخی همسو و برخی متضاد و متعارض هستند. به هر حال، به حیلت معلمی و با بازی کلامی، تعاریف را به هم چسباندم و معجونی را به خوردش دادم: کمی از پورتر، با عصاره ای از مینتزبرگ، با طعمی از گری همل. با کمی افزودنی از هکس به همراه رنگهای طبیعی و با کمی افزودنی های مجاز!
تمام مدت با لبخند نگاهم کرد. در پایان گفت: من درس مدیریت نخوانده ام. به همین دلیل، ذهنم چندان پیچیده و مجرد نیست. من آموخته ام که استراتژی، تخصیص بهینه منابع است. اینکه وقت و سرمایه و نیروی انسانی و دانش و تجربه و مهارت خود را صرف کدام حوزه کنی و از کدام حوزه ها، دوری کنی. استراتژی هنر انتخاب کردن» و کنار گذاشتن» است. هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو کنی و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم را بر روی کدام مشتری ببندی و از منافعش صرف نظر کنی تا دستانت برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، آزاد و رها بماند. هنر فرار کردن از وسوسه دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…».
او از نوشیدنی روی میز سرمست بود و من از طعم این عصاره تجربه که هنوز سرمستش مانده ام…
دوست داشتم بیشتر حرف بزنم که فردی آمد و آن مرد، با خداحافظی شتابزده، میز را ترک کرد. فهمیدم که استراتژی» به او میگوید که بیش از این، زمانش» را صرف گفتگو با من نکند.
راه اتاق بالای برج را یافته بودم! چند هفته بعد، برای همیشه، آموزش استراتژی را رها کردم و زندگی دیگری را آغاز کردم. تغییراتی چنان بزرگ در زندگیم حاصل شد که دانشگاه و درس و مدرسه، هرگز برایم ایجاد نکرده بودند.

استراتژی هنر انتخاب کردن» و کنار گذاشتن» است.

فروید اعتقاد داشت غرایز عناصر اصلی شخصیت هستند. از دیدگاه وی غرایز نیروهای برانگیزاننده‌ای هستند که رفتار را سوق می‌دهند و جهت آن را تعیین می‌کنند. غریزه نیاز بدنی است که به حالت ذهنی، یعنی میل، تبدیل شده است. وقتی بدن در حالت نیاز است، فرد احساس تنش یا فشار می‌کند. هدف غریزه، ء کردن نیاز و در نتیجه کاهش تنش است.

فروید غرایز را به دو گروه اصلی تقسیم نمود: غرایز زندگی و غرایز مرگ. غرایز زندگی به سوی رشد و نمو گرایش دارد. این غرایز بقا را به دنبال دارند و با نیازهایی چون غذا، آب، هوا و میل جنسی در ارتباط هستند. از سوی دیگر غرایز مرگ قرار دارند که با سایق پرخاشگری همراه بوده و نیازهایی چون نابود کردن و فتح کردن را شامل می‌شود. فروید معتقد است از آنجا که بروز بسیاری از اینگونه نیازها از دید جامعه پذیرفته شده نیست، افراد انرژی روانی ایجاد شده از سوی نیازها را جابه جا می‌کنند. این جا به جایی باعث می‌شود نیاز پایه به گونه‌ای دیگر خود را نشان داده و شود. به عنوان مثال میل به کنترل و یا سلطه جویی می‌تواند از غرایز مرگ ناشی شود.

بر اساس دیدگاه فروید افراد برای کسب حداکثر لذت و گریز از تنش برانگیخته می‌شوند. لذا بر اساس این دیدگاه، برای تغییر رفتار افراد در سازمان لازم است مزایایی که آن‌ها از قبول تغییر کسب می‌کنند و یا تهدیدهایی که در صورت مقاومت با آن مواجه خواهند شد، صحبت به میان آید. این رویکرد شاکله مدیریت در عصر صنعت را تشکیل می‌دهد. زمانیکه به کارکنان به مثابه انسان افتصادی نگریسته می شد.



آخرین جستجو ها

آسمان آبی داستان و حکایت: داستان ها و حکایت های کوتاه !بهت راست میگم،تو باور نکن Courtney's game recheforpu sitanessly نوحه سنتر-بروز ترین سایت دانلود مداحی شور جهان Cheap NFL Jerseys Sale With 60% Off, Free Shipping Enjoy! ألسَّلامُ عَلَیکِ یَا زِینَبَ الکُبری(س) cotemppode1983